یادداشت های کوتاه چاپ
شخصیت واقعی در دنیای مجازی
18 فروردین 95 - 00:01  | 1513 بازدید

 

شهلا اصلی

گیلان فردا- همه ما در ارتباطات و تعاملات اجتماعی بیان و رفتاری داریم که آگاهانه یا ناآگاهانه در مخاطب تاثیر خواهد گذاشت. البته خیلی از حرف ها جزء گفت و گوهای عادی، محاوره ای و روزمره هستند. اما در میان همین حرف های عادی  که می گوییم و می شنویم و رد می شویم، گاه نکات آموزنده و قابل تعمق زیادی وجود دارد! در چنین حالتی شاید بد نباشد لحظه ای درنگ کرده و لختی بیشتر بیندیشیم...

 

حد را نگه داریم

حتما برای شما هم پیش آمده که در مراودات روزمره و ارتباطات کاری با نزدیکان، دوستان و همکاران، بعضی ها خیلی زود دخترخاله و پسرخاله می شوند! به گونه ای که به محض سلام و علیک و احوالپرسی به قول قدیمی ها می گویند «الاغم را کجا ببندم»؟! اما دخترخاله و پسرخاله شدن زودهنگام گاه موجب واپس زدگی طرف مقابل می شود، چون خوب است که حد نگه داشته شود. گاه حتی ممکن است وانمود شود که صمیمیت زیادی با طرف مقابل وجود دارد و این در حالی است که هیچ سنخیتی به لحاظ تشابه فکری، سنی، موقعیتی، دیدگاهی و... در طرفین دیده نمی شود.

اما در اوقات دیگری هم باید حد را نگه داشت، آن هم در جامعه ای که با همه  ادعا هنوز بسیاری از ارتباطات بر پایه روابط، بده بستان و البته گاه سیاسی کاری شکل می گیرد. بنابراین خوب است که در ارتباطات دچار توهم و انتظارات بی مورد نشویم! یادمان باشد که در خیلی از مواقع در جامعه ای مثل جامعه ما داشتن پست، شهرت، مقام و نظایر آن تعیین کننده بسیاری از ارتباطات است! بهرحال بیخود نیست که خیلی ها ادعا می کنند عاشق خدمت هستند و انجام این مهم را در گرو بدست آوردن پست و مقام (به هر قیمتی) می دانند، چون می دانند که در چنین حالتی، نور چشمی خواهند شد.

البته اینکه در هر کاری باید حد را نگه داریم یک اصل بدیهی است. اما گاه با رعایت همه حریم ها و حرمت ها و رعایت همه حدودها و چارچوب ها، ممکن است در عین تواضع و فروتنی، حتی ادب و احترام مان هم نمود دیگری پیدا کند و تصور شود که توقعی بیش از حد خودمان داشته ایم!...

 

باید مرد تا زنده ماند

وقتی از کنار مرد دستفروش که کمی سبزی محلی در بساطش دیده می شد رد شدم، شنیدم خطاب به مرد دستفروش دیگری با ناراحتی می گفت: «باید مرد تا زنده ماند»...    

کمی مکث کردم، جمله اش از زوایای مختلف قابل تامل و تعمق بود. از یک سو گرانی و کسادی و رکود اقتصادی  را به رخ می کشید و از سوی دیگر مرده پرستی و بها ندادن به زندگان را...

چند قدم به عقب برگشتم، خسته و تکیده به نظر می رسید. به بهانه خرید سبزی در کنار بساطش ایستادم و او همانطور سبزی هایی که خواسته بودم را جدا می کرد،  

مرا مورد خطاب قرار داد و درد و دلش شروع شد! دوباره گفت: «باید مرد تا زنده ماند، آخر این چه زندگی است ...» و در همین حین کاسه ای را که دخلش بود و چند سکه و چند اسکناس که فکر نمی کنم بیشتر از چند هزار تومان بوده باشد را به من نشان داد و دوباره جمله فلسفی دیگری به زبان آورد و گفت: « آدم بمیره بهتره تا با این وضع زندگی کنه...» آیا براستی برای زندگی کردن باید تا سر حد مرگ پیش رفت؟ آیا باید مرد تا زنده ماند؟؟ آیا زندگی همین است؟ مدام استرس، دغدغه و چه کنم،چه کنم؟!...

 

حفظ میز نه جذب سرمایه گذار

ظاهرا فرش قرمز برای سرمایه گذاران پهن شده است، اما از سرمایه گذارانی که بتوانند موجب تحول در اقتصاد شوند خبری نیست! پای حرف سرمایه گذاران که بنشینیم با مصداق های زیاد به طرح هایی اشاره می کنند که اولین بار در گیلان ارایه شده است ولی کسی تحویل شان نگرفته! و هر چه صبوری و پافشاری کردند تا طرح در همین استان اجرایی شود با در بسته و بهانه های بنی اسراییلی مواجه شده اند، طوری که عطای کار را به لقای آن بخشیده و ترجیح دادند از استان بروند. در عوض برخی مدیران در استان های دیگر نه تنها خواستار همان طرح ها شده اند بلکه با انجام و پیگیری تمام کارهای اداری لازم، حتی زمین مورد نیاز طرح را در مناسب ترین منطقه از آن استان در اختیار سرمایه گذار گذاشته اند! و هم اکنون  بسیاری از این نمونه ها در استان های دیگر به بار نشسته است...

با این همه یقینا بسیاری از مدیران مدبر به دنبال جذب سرمایه گذار هستند و تلاش می کنند تا موانع و دست اندازها را رفع نمایند.   

 

ضرورت تشکیل وزارت بیکاران

وقتی قرار است یک میلیون بازنشسته مجددا شاغل شوند به نظرتان امیدی برای اشتغال جوانان بیکار باقی می ماند؟ البته کسانی که چنین پیشنهاداتی را مطرح و مصوب می کنند این استدلال را دارند که از یک سو سن امید به زندگی افزایش یافته و از سوی دیگر در سال های قبل بدون توجیه منطقی سن بازنشستگی کاهش یافته است. اما سوال این است که بالاخره چه زمانی خیل عظیم بیکاران عمدتا تحصیلکرده باید مشغول کار شوند؟

حال که وزارت کار عملا برای اشتغال این جوانان کاری نمی کند، بهتر نیست وزارتی تحت عنوان وزارت بیکاران تاسیس شود؟! اینکه همه نباید منتظر شغل دولتی باشند کاملا درست است، فقط معلوم نیست چطور فرزندان خانواده هزار فامیل صاحب شغل و حتی پست دولتی می شوند! تاسف بارتر اینکه پدر و مادری چند فرزند تحصیل کرده بیکار داشته باشند اما دوباره خود به کار دعوت شوند! با این روش ها آیا جامعه ساخته خواهد شد؟ آیا ناهنجاری ها گسترش بیشتری نخواهد داشت؟ حال که خیل عظیمی از جوانان توانمند اما بدون فامیل آنچنانی به نوعی «سر کار !» هستند خب وزارتی برای این ها تاسیس کنید تا اقلا فکر کنند که«سر-کار» هستند !

 

طرح شما برای رد شدن خیلی عالیست

طرح را که نشانش دادم، با دقت ورق زد، صفحات مختلف را از نظر گذراند، در مورد بعضی از مباحث و بخش ها سوالات درست و کارشناسی پرسید. و پس از همه این ها گفت« طرح شما خیلی خوب است ». گفتم چه عجب که بالاخره کسی پیدا شد و ارزش این کار را متوجه شد. اما هنوز جمله ام را کاملا به پایان نبرده بودم که گفت:« طرح شما برای رد شدن خیلی عالیست!» و ادامه داد: «متاسفانه کسانی که باید این طرح را تایید و پیگیری کنند، به جای این کار آن را رد یا بایگانی می کنند، به همین راحتی! به همین خاطر گفتم که: طرح شما برای رد شدن خیلی عالیست! ...

 

در جلسات خواب است

مرد خوبی به نظر می رسد، البته مدیر خوبی هم به نظر می رسد. ولی در بیشتر جلسات تقریبا خواب است! گاه آنقدر پلک هایش سنگین و خواب آلود می شود که یارای باز نگه داشتن از کف می رود و اینجاست که سوژه عکاسان خبری می شود!

بارها حاضرین در جلسات و همایش ها با اشاره او را به دیگران نشان داده و یا به شوخی گفته اند «ایس، خواب است...»! البته باید پذیرفت که کار و مسئولیت تعدادی از مدیران زیاد است ولی حضور خسته و خواب آلود و کسالت بار آن ها در جلسات صورت خوشی ندارد و این سوال را به ذهن متبادر می کند که «مدیران خسته و بی رمق چگونه می توانند سیاستگزاری و برنامه ریزی درستی را در دستگاه زیر مجموعه خود تدوین و عملیاتی کنند»؟...

 

رییس می تواند بد قول باشد

رییس می تواند بد قول باشد، رییس می تواند به تلفن جواب ندهد، رییس می تواند بگوید «می خواهم»، رییس می تواند بگوید «نمی خواهم»، رییس می تواند بگوید « باشد، ولی انجام  ندهد»، رییس می تواند پاسخ ندهد، رییس می تواند بگوید«دلم می خواهد»، رییس می تواند بگوید « دوست دارم»، رییس می تواند بگوید «دوست ندارم»، رییس می تواند زور بگوید، اصلا رییس می تواند بگوید «همین که هست» و ... بالاخره باید فرقی بین رییس و بقیه باشد دیگر ...

و البته مدیر می تواند مدبر و یک مدیر واقعی باشد...

 

شخصیت واقعی در دنیای مجازی

بعد از مدت ها که سوار اتوبوس شدم ناخودآگاه شنونده حرف های دو خانم مسافر که پشت سرم نشسته بودند شدم. چهره شان را نمی دیدم و نمی توانستم سن و سال شان را حدس بزنم ولی آنقدر بلند حرف می زدند که همه پهلو دستی ها می شنیدند. حرف هایشان به نوعی جامعه شناختی  به نظر می رسید. از قرار معلوم حرف از خواستگار و جشن و عروسی بود. ظاهرا یکی از خانم ها از دیگری پرسید «از چه کسی می خواهید تحقیق کنید؟» و خانم دیگر جواب داد:« این روزها مدل تحقیقات از افراد تغییر کرده است. دیگر نیازی نیست برای شناختن دختر یا پسر مورد نظر از همسایه و همکار و مغازه دار و... تحقیق شود. چون کافی است نگاهی به گوشی طرف مورد نظر بیندازید و به شخصیت واقعی اش پی ببرید...»

خانم اولی چند لحظه مکث کرد و گفت: «ولی به دنیای مجازی که نمی توان خیلی اعتماد کرد، مگر می شود؟ حرف یک  عمر زندگی است.» خانم اولی گفت: «مگر تو عضو هیچ شبکه اجتماعی نیستی؟ مگر عضو هیچ گروه تلگرامی نیستی؟ اگر به پی ام ها و پست ها توجه کنی متوجه می شوی که شخصیت واقعی افراد و علایق و سلایق و دلبستگی هایشان به خوبی در همان پیام ها و پست ها معلوم می شود. تجمل پرستی، فخر فروشی، موذی بازی، چاپلوسی، ادای عاشق دلباخته را درآوردن و همزمان با چند نفر دوست بودن، نصیحت کردن به دیگران، بی ارزش کردن حریم ها و... کاملا در دنیای مجازی مشهود است. همان طور که ممکن است خیلی از افراد در دنیای مجازی خود را خوب نشان بدهند و طرف مقابل را گول بزنند، تعدای دیگر که در دنیای واقعی ادای فرشته ها را در می آورند، در این گروه ها خود واقعی شان را نشان می دهند و تنگ نظری، حسادت، دو رویی و... را به نمایش می گذارند...» حرف به اینجا که رسید خانم دیگر گفت: «یعنی در این گروه های اجتماعی فقط همین چیزها رد و بدل می شود و دنیای مجازی خاصیت دیگری ندارد؟» و خانم اولی جواب داد:« من نگفتم در دنیای مجازی فقط این حرف ها مطرح است، چون خیلی هم وسیله خوب و امکان با ارزشی است ولی می گویم از این طریق هم می توان بعضی افراد را شناخت و...»

حرف شان ادامه داشت اما من دیگر به مقصد رسیده بودم و از اتوبوس پیاده شدم. نمی دانم بالاخره این دو خانم در گفت و گوی دو نفرشان به چه نتیجه ای رسیدند و برای تحقیق از افراد، کجا یا چه کسی را انتخاب می کنند  ولی به نظر می رسد در دنیای کنونی شناخت شخصیت واقعی افراد دشوارتر از این حرف ها باشد. چون خواسته یا ناخواسته و بنا بر شرایط ممکن است برخی از ما ماسک هایی بر چهره داشته باشیم...

برچسبها : ،
به اشتراک بگذارید:

نظر بنویسید:

security code