مادر جاوید الاثر حمید رضا شهنازی پور: چاپ
هنوز هم چشم به راهم
20 مهر 94 - 00:07  | 1828 بازدید

 

گیلان فردا- هفته دفاع مقدس تنها بهانه ای است برای یادآوری خاطرات جنگ تحمیلی و دفاع مقدس، خاطراتی که هنوز پس از گذشت بیش از سی سال وقتی بازگو می شوند قابل تعمق هستند. طی این سال ها رزمندگان زیادی به درجه رفیع شهادت نایل آمدند و جانبازان زیادی هم با تحمل سختی و مشقت فراوان روزگار گذرانده و می گذرانند. در این بین خانواده هایی هنوز چشم انتظارند. بر اساس اطلاعات موجود درطول هشت سال دفاع مقدس حدود 25 هزار نفر مفقودالاثر شدند که تاکنون پیکر مطهر نزدیک به 20000 از آنها با عملیات تفحص پیدا شده است. در حالی که عملیات تفحص در خاک کشور به پایان رسیده و عملیات برون مرزی آغاز شده است.

نوشتن از شهید و شهادت و دلاورمردان و دلاورزنانی که این موقعیت را درک و جانانه از خاک وطن دفاع کردند کار راحتی نیست. بی شک کسی جز زورگویان و سودجویان از جنگ خوشش نمی آید، ولی وقتی که اتفاق بیفتد باید همت و حمیت داشت تا دشمن زبون را ناکام کرد. در جنگ ها اتفاقاتی رخ می دهد که شاید بتوان از آنها صدها فیلم ساخت و کتاب نوشت ولی باز در توصیف صحنه ها عاجز بود.

به عنوان مثال باید مادر باشی که حس کنی انتظار آمدن فرزند چه معنی دارد، حتی انتظار آمدن نشانه ای از او...

مادر که باشی شنیدن داستان واقعی غواصان بی گناه، آنچنان قلبت را می فشارد که می خواهی سر به کوه و بیابان بگذاری...

مادر که باشی پس از گذشت حدود سی سال از زمانی که فرزندت رفت و دیگر برنگشت باز هم چیزهایی را که دوست داشت در پستوی خانه برای او پنهان می کنی و هنوز در دل امیدواری که روزی در باز شود و او از راه برسد...

خانم فاطمه طوفانی شریفی، مادر بزرگوار مفقودالاثر حمید رضا شهنازی پور می گوید: «هنوز منتظر آمدنش هستم...» وقتی با او گفت و گو می کنم خاطرات فرزندش را مرور می کند و برایم می گوید که وقتی حمید رضا پس از 18 ماه در جبهه بودن در تاریخ  62/12/22 در عملیات بدر در شرق دجله جزیره مجنون مفقود شد، 23 ساله بوده است...

این مادر و هزاران مادر و پدر دیگر و خانواده های این عزیزان با افتخار از شهادت عزیزان خود صحبت می کنند و با یاد و خاطره آنها زنده اند...

می گویند که با گذشت زمان، عشق فراموش می شود و با عشق، زمان... اما مادر که باشی نه تنها هیچگاه عشقت را فراموش نمی کنی بلکه این عشق مددی خواهد شد که روزگار را سپری کنی و همچون کوه در سکوت استوار بمانی...

تقدیم به همه مادران و پدرانی که ایستاده رفتند و ایستاده ماندند...  

 

شما هم خانواده شهید هستید؟

گیلان فردا- هنگام نمایش فیلم وارد سالن می شوم. دقایقی صبر می کنم تا در فضای تاریک سالن خاتم الانبیا یک صندلی خالی پیدا کنم. از وسط سالن رد می شوم و چند صندلی خالی را می بینم و روی اولین صندلی خالی ردیف پنجم یا ششم می نشینم. برنامه مربوط به اعضا جمعیت فرزندان شاهد و ایثارگر نواندیش خدمتگزار استان گیلان بوده است. با این جمعیت و اهداف آن آشنا نبوده و نیستم و صرفا به عنوان خبرنگار به دعوتشان لبیک گفته و در مراسم شان شرکت کرده بودم. اما یک وجه اشتراک اصلی وجود داشت و آن قدردانی از شهدا و جانبازان و ایثارگرانی بود که جان و سلامتی خود را تقدیم انقلاب کرده بودند و این مهم نیازی به آشنایی قبلی نداشت. چرا که گرامیداشت هفته دفاع مقدس و زنده کردن یاد و خاطره این عزیزان حداقل کاری است که می توان به پاس رشادت های آنان انجام داد.

پخش کلیپ تمام و چراغ ها روشن می شود. نگاهی به دور و برم می اندازم. ناخودآگاه از دختر جوانی که کنارم نشسته است می پرسم «شما هم خانواده شهید هستید؟» می گوید: بله، عمویم شهید و پدرم جانباز شده اند»... چند لحظه مکث می کنم و قبل از اینکه چیزی بگویم او می گوید: «مادربزرگم هم شهید شده اند و عمه ام جانباز هستند»... می خواهم چیزی بگویم که دوباره می گوید:«دو تا از پسر عموهای پدرم نیز شهید شده اند»... می گویم «خدا قوت»... و بی اختیار یاد عزیزانی از خانواده و فامیل می افتم که یا زمان انقلاب و یا در دفاع مقدس مجروح، ایثارگر، اسیر، شهید و مفقودالاثر شدند... شاید هر دوی ما خیلی حرف ها داشتیم ولی در سکوت لحظاتی نگاهمان به هم دوخته شد. ترجیح دادیم تمام احساس مان را در همان چند کلام کوتاه و چند نگاه خلاصه کنیم، فقط  فامیلی اش را می پرسم، می گوید: «اسماعیل زاده»...

هرچند از آن سال ها و از آن خاطرات خوب و بد سال ها گذشته است، اما دفاع از دین و آئین و وطن و خاک و سرزمین هیچوقت کهنه نمی شود.

یادشان گرامی باد...

 

برچسبها : ،
به اشتراک بگذارید:

نظر بنویسید:

security code