گزارش گیلان فردا از سفر به تفلیس چاپ
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
11 خرداد 96 - 00:03  | 2512 بازدید

 

گیلان فردا، سارا فرزانه- سفر کردن فقط تماشا کردن و عکس گرفتن نیست... تغییراتی که سفر در شما ایجاد می کند در روح  شما می ماند و شیوه زندگی شما بعد از هر سفر تغییر می یابد...

سفرنامه من از تفلیس

سفر کردن همانا و حاشیه های تلخ و شیرین جانبی اش همان! اما حاشیه هایی که بعد از سفر همه برایت خاطره می شوند.

از آغاز می گویم، از آژانسی که بلیط تهیه کردیم برای مقصد تفلیس ( گرجستان ). پس ازتماس تلفنی، حضوری برای ارایه مدارک و امضا قرارداد سفر، راهی آژانس .... بوق! شدیم. هتل سه ستاره ای در قرارداد قید و نصف مبلغ بلیط وهتل هر سه نفر( من و دو دوست دیگرم) پرداخت شد. البته دوستان اهل سفر مستحضر هستند که متاسفانه قیمت ها در ایام نوروز دوتا سه برابر قیمت واقعی و اصلی کشور و هتل مدنظر لحاظ می شود!

به فاصله 24 ساعت بعد از واریزهزینه ها، با پیامکی از جانب آژانس مربوطه مبنی بر این که هتل قید شده در قرارداد برای پذیرش جواب رد داده است مواجه شدیم! اما متصدی آژانس با پیامک دیگری اعلام کردند که هتل سه ستاره دیگری باهمان قیمت و درهمان سطح کیفیت برایمان رزرو می شود. ما نیز با اعتماد به آژانس مربوطه این تغییرهتل را پذیرفتیم. 24 ساعت بعد که طی نشستی با دوستان! هتل دوم را در اینترنت مورد جستجو قرار دادیم متوجه شدیم هتل، سه ستاره که نیست هیچ، گویی خوابگاه است که به ما انداخته اند!

فی الفور و با تعجب وعصبانیت طی تماسی با آژانس علت را جویا شدیم و مدام با این توجیه که در قرارداد ذکر شده است تا 24 ساعت هتل امکان پذیرش یا عدم پذیرش مسافر را اعلام می کند و هنگام قرارداد به شما گفته شده بود، رو به رو شدیم! (همین جا باید عرض کنم که به هیچ عنوان چنین موردی را به ما اعلام نکرده بودند ودر هیچ کجای قرارداد نیز از این موضوع حرفی زده نشده بود!

القصه! طی دو بار تماس من ودیگر دوستانم که با عصبانیت واعتراض کامل و عدم رضایت ما برای تغییر بدون دلیل وارایه نکردن هتل مورد نظرهمراه بود، سرانجام دقایقی بعد اعلام کردند که برایمان دوهتل سه ستاره دیگر یافتند! وما هر کدام را که مایل هستیم می توانیم انتخاب نماییم!!

بعععله! اگر اعتراض نمی کردیم، با صرف این همه هزینه، کلاه گشادی بر سرمان رفته بود و یک خوابگاه 10 اتاقه را به جای هتل 100 اتاقه به ما قالب می کردند!

این مقدمه را عرض کردم تا دوستان برای سفر اول خود یا حتی تجربه های آتی از آن پند گیرند!

خلاصه، روز پرواز پس ازطی مراحل فرودگاهی و گیت های متعدد، بسیار خوش وخرم مشغول انواع و اقسام سلفی های دوستانه شدیم به حدی که همه مسافران سوار هواپیما شده بودند وما سه رفیق سرخوش وخجسته آخرین نفراتی بودیم که در آخرین دقایق مانده به ساعت پرواز که 10 شب بود با کلی خنده و حال خوب همراه با خلبان و کادر پرواز سوار هواپیما شدیم! پرواز خوب و آرامی بود به غیر از یک سیاهچاله! که در مسیر، باعث شد خلبان کمی به شدت! به چپ و راست مایل شود و قیقاج رود وحتی یکی از دوستان دچار افت فشار شود واحتمال 100 درصدی سقوطمان را بدهد!

حال در این حالت که طبیعی است کودکان به جیغ متوسل شوند من نمی دانم چرا مادرانشان هم با آن ها همراه شده و چند جیغ بنفش سر دادند که البته با صدای بلند بنده که چرا جیغ می زنید آخه! خدا را شکر سکوت اختیار نمودند!  پس از یک ساعت و ربع پرواز، در فرودگاه تفلیس به زمین نشستیم. لیدر پسر بسیار جوان و از خود متشکری بود که از همان بدو ورود دریافتیم آب ما با او به یک جوی نمی رود!

هنوز به هتل نرسیده می خواست تمام هزینه برنامه ها و کنسرت ها و گشت های متفرقه را تمام و کمال به دلار از ما بگیرد! همان شب! ما سه رفیق هم که از او زرنگتر! در همین حد بگویم که کل پنج روز را حتی نتوانست یک دلار از ما دریافت کند! واحد پول گرجستان لاری است و هر لاری چیزی معادل 1500 تومان خودمان می شود اما قوانین نانوشته تورها و لیدرها این است که تمامی هزینه ها را به دلار از مسافر دریافت نمایند! ما سعی کردیم تمامی گشت ها و برنامه ها را شخصا یا با گروه های دیگر یا با تاکسی و بدون لیدر انجام دهیم. این توصیه همه دوستان و مسافرانی بود که پیش از این پول های گزافی به دلار پرداخته بودند!

خدا را شکر که هتل ما بسیار تمیز، شیک و قابل قبول بود البته اگر از سردی اتاق ها و نبودن سیستم گرمایشی و نور بسیار کم اتاق ها در حد آباژور و عدم وجود یخچال کوچک در اتاق بگذریم!...

تفلیس پایتخت و بزرگترین شهر گرجستان بسیار زیبا بود و تاریخی، با ساختمان ها و کلیساهایی با معماری زیبا و قدیمی. ماهیت شهر، بناها و مردم چیزی بین سنتی و مدرن بود. یکی از اهداف مقامات سیاسی گرجستان این است که عضو اتحادیه اروپا و ناتو شوند. مردم بومی گرجستان، مردم گرجی مسیحی ارتودوکس و پیرو کلیسای ارتودوکس گرجی هستند. به زبان گرجی سخن می گویند که زبان رسمی کشور گرجستان است. جمعیت آن در سال 2016 در حدود 3/72 میلیون نفر بوده است. مردم خونگرمی دارد که با مسافرین و توریست ها برخورد بسیار مودبانه و مهربانی دارند. ایرانی در آنجا زیاد است. چه برای کار چه برای تفریح یا به قصد سفر. از لحاظ بافت شهری همانند ایران است. متکدیان و گدایان زیادی به ویژه در قالب گل فروش یا جمع آوری اعانات و صدقات برای کودکان بی بضاعت در سطح شهر به چشم می خورد. خیابان ها تمیز بودند وجالب این که سگ های زیادی در سطح شهردیده می شدند، با این که بعضا صاحبانی نداشتند اما به هیچ عنوان سگ های ولگرد محسوب نمی شدند. همگی بسیار تمیز، آرام و زیبا بودند و حتی مودبانه پای برخی مجسمه ها با ژست می نشستند و مسافرین با آن ها عکس می گرفتند و نوازششان می کردند. غذاهای گرجستان هم به شور بودن معروف است و البته کمی تند!

خاچاپوری را امتحان کردیم که نانی بیضی شکل و تو خالی بود که درونش را با تکه های گوشت و بیف و سبزیجات پر می کردند. و یک نوع ساندویچ مخلوط مرغ وگوجه و خیار و ادویه های خاص و کلی شور که اسمش را فراموش کردم. مک دونالد را هرگاه رفتید دو ساندویچ همبرگر سفارش دهید چون فکر نمی کنم کسی با یک ساندویچ معمولی با سایز فوق کوچک مک دونالد سیر شود، به ویژه آقایان!

طی گشت اول با یکی دیگر از لیدرها، او عنوان کرد که در کلیساها از گرفتن عکس سلفی پرهیزکنید خصوصا با کشیش ها به هیچ عنوان سلفی نگیرید چون خوششان نمی آید و برایشان دور از ادب است!

حتی خاطره ای تعریف کرد که یک بار یکی از مسافران روی صندلی خالی که در وسط یکی از کلیساها تعبیه شده بود و برای خودشان نماد جایگاه خالی حضرت عیسی مسیح (پدر، پسر، روح القدس) بوده است و بسیار قابل احترام، تا حدی که هیچ کس حق نشستن روی آن را ندارد، بی خبر از همه جا نشست و عکس گرفت! از سرنوشت مسافر نگون بخت تا کنون اطلاعی در دست نیست! این جمله آخر را لیدر جهت مزاح گفت و همه ما مسافران از شدت خنده به مرز انفجار رسیدیم! یک خاطره هم خودم بیان کنم این که طی خیابان گردی هایمان در روز آخر سفر همراه با لیدرمذکور به کلیسایی بسیار قدیمی برخوردیم ودوستان علاقه مند بودند داخل آن را ببینند. سراسر دیوارهای کلیساها پر از نقش و نگارهای حضرت مریم، عیسی مسیح، آیات مقدس، فرشتگان و ...همراه با زمزمه های دعاگونه ای که در فضای کلیسا می پیچید. داخل سالن اصلی که شدیم با منظره جدید و کمی عجیب که همیشه در فیلم های خارجی می بینیم رو به رو شدیم. حدود شش الی هفت خانم مسن سیاه پوش دورتا دور تابوتی نشسته و اندوهناک دعا و گریه می کردند. نزدیک تر و دقیق تر که شدیم داخل تابوت را دیدیم. پیرمردی که از دنیا رفته بود. صحنه عجیب و غم انگیزی بود. تعداد کمی آدم آنجا برای آرامش خاطرش گرد آمده بودند. لیدرگفت اولین بار است که مسافرانی با این صحنه مواجه می شوند!

طی گشت و گذار در مراکز خرید تفلیس و جستجو در انواع برندها دریافتیم قیمت اجناس به نسبت خوب و متعادل است. و این که همانند دیگر دوستان با تجربه ای که از ایران به ما گفته بودند راحت ترین کار خرید است، خودمان هم به این کشف مهم پی بردیم که الحق در کشوری غریب و بیگانه با واحد پولی دیگر اعم از لاری و تتری و غیره آسان ترین و بی دردسرترین کار همانا خرید کردن می باشد!

یکی از دوستان که غرق در خرید و سوغاتی گشته بود پس از این که ازچند مغازه بیرون آمدیم به ناگاه دریافت که وسیله حیاتی و مهمتر از جان همگی مان که همانا دستگاه گوشی همراهش می باشد ناپدید گشته! همگی سراسیمه و با اضطراب به مغازه های قبلی رجوع کردیم که گمان می کردیم آنجا جا مانده باشد. اما خانم فروشنده به انگلیسی نصفه نیمه گفت نه اینجا نیست! نا امید وناراحت در حال خروج از مغازه بودیم که ناگهان صدایمان کرد و گوشی را از زیرپیشخوان نشانمان داد و کلی خندید و به هرحال شوخی جالبی بود و شادمان کرد! مردمان تفلیس چنین مردمانی بودند...

ازهوای تفلیس نگم براتون! هوا مشابه ایران اما کمی خشک؛ و با این که بهار بود به شدت سرد. خدا را شکر که لباس گرم و پالتو همراهمان بود. وزش باد فوق العاده شدیدی دو روز اول اذیتمان کرد. حتی از باد معروف منجیل خودمان هم قوی تر و شدیدتر بود، نزدیک بود باد ما را با خود ببرد، چه رسد به کیف و ساک و دوربین هایمان! رانندگان تاکسی نیزعموما خوب و خوش برخورد بودند و خودشان و ما با این انگلیسی نصفه نیمه سر صحبت را با هم باز می کردیم و تا پایان مسیر همگی از خنده روده بر می شدیم!

یکی از آن ها به نام جورج 28 ساله فوق العاده خوش اخلاق و خوش خنده بود و ما با چه زحمت و تلاشی سنش را پرسیدیم و بالاخره متوجه شد و روی موبایالش نوشت 28! ازهمان ابتدا  مسیر 10 لاری را  8 لاری طی کردیم. زبان انگلیسی او چیزی در حد صفر بود و از ایران چیز زیادی نمی دانست اما اسم ایران که آمد دستش را همانند اسلحه و شلیک گرفت و با خنده گفت: ایران؟ ترور ( به معنی جنگ ) ما سه رفیق هم همزمان فریاد کشیدیم که : نه، اصلا، هرگز... به هیچ وجه ! و گفتیم که ایران کشور دوست و برادر می باشد و این شایعات و دروغ پراکنی ها کاردشمنان وآمریکای نا به کاراست!  خدارو شکر که آقای جورج خیلی زود تفهیم شد و با کلی خنده و اوکی اوکی گفتن موضوع ختم به خیر شد و حتی از او برای سفر به ایران دعوت نیز کردیم! راننده خوب دیگری که دراین سفر همراهی مان می کرد رونالدو از رانندگان خوب هتل بود با ماشین بنزش! به موقع پا در رکابمان بود و مهم تر این که یکباره دیدیم آهنگ های فارسی محسن یگانه و حامد همایون از ضبط صوت ماشین اوج گرفت و ما سه سرخوش کلی ذوق کردیم و از این که موسیقی فاخر ما به کشور دوست و برادر گرجستان هم صادر شده است به خود بالیدیم و کلی کیف کردیم!

سرتان را درد نمی آورم گاهی آدم باید همه چیز را بیخیال شود... چمدانش را ببندد... سفر کند... نفس بکشد... کمی زندگی کند و برگردد...

از مکان های دیدنی و زیبای تفلیس هم کمی برایتان می گویم تا قسمت شود خودتان بروید از نزدیک ببینید و لذت ببرید.

تندیس کارتلیس ( مادر گرجستان) 

مجسمه ای 20 متری بر فراز بلندی های اطراف شهر تفلیس که تقریبا از هر جای تفلیس دیده می شود و به نمادی برای تفلیس بدل شده است. نشان دهنده زنی با شمشیری در یک دست و کاسه ای در دست دیگر. کاسه برای پذیرایی از کسانی که با دوستی وارد گرجستان می شوند و شمشیر برای آن ها که با دشمنی وارد می شوند. این مجسمه یکی از جاذبه های توریستی تفلیس به شمار می رود. 

حمام های سولفور یا حمام های گوگردی

در محله آبانتوبانی در منطقه تفلیس قدیم با چشمه های آب گرم وجود دارد

کلیسای اسمیندا سامبا

از بزرگترین کلیساهای دنیا و بزرگترین کلیسای شرق اروپاست 

پل پیس یا پل صلح

که برای اتصال تفلیس قدیم و تفلیس جدید با طراحی معاصر ساخته شده است و در شب بسیار زیباست

 

موزه ملی گرجستان و یادبود شاه وختانگ

و بسیارنقاط گردشگری و زیبای دیگر که فرصت دیدن از آن ها را پیدا نکردیم...

برچسبها : ،
به اشتراک بگذارید:

نظر بنویسید:

security code