فرهنگ طرز رفتار و خلقیات و تعاملات ما با یکدیگر است
7 مهر 00 - 00:07 | 993 بازدید
گیلان فردا- به نام او که گنج پنهان است و مجنون دل ها؛
می گویند:«هر جا که قلبتان هست آنجا گنجتان را پیدا خواهید کرد» من سالهای زیادی از عمرم به دنبال گنج بودم، بیخود نبود که بعضی دوستان روزهای کودکی از سر شوخ طبعی اسم من را گنج بانو[1] گذاشته بودند. من زاده شهر نبودم، روستازادهای بینام و نشان بودم که شوق وزیر شدن هم در سر نپرورده بودم. به حکم این سخن سعدی شیراز که در کتاب گلستان نگاشته است:
روستازادگان دانشمند به وزیری پادشاه رفتند
پسران وزیر ناقص عقل به گدایی به روستا رفتند
من در دل جنگل و کوهستان زاده شدم، تمام تپه ماهورهای مارلیک را جستجو کرده و زیر درختان زیتون را گشته بودم، اما هرگز آنچه را که میخواستم نیافته بودم. آخر به دنبال گنج بیرون نبودم، من در پی گنج درون بودم.
با ادبیات مأنوس شدم، مولانا که همیشه صدرنشین ذهن من بوده است با این سخن مسحورم کرد:
ای نسخه نامه الهی که تویی
وی آینه جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
بعدها که علوم اجتماعی و مردم شناسی خواندم و کارل گوستاویونگ را شناختم، این سخن او را آویزه گوش قرار دادم که گفته بود:«آنگاه به روشنایی خواهی رسید که به درون قلب خود بنگری، آن که به بیرون مینگرد وهم و اوهام میبیند و آنکه به درون مینگرد به گنج بیداری و روشنایی میرسد».
آنجا بود که راهم را شناختم و با گنج یاب قلبی که در سینه داشتم و نقشه راه و گنج نامه و با شور و اشتیاقی زایدالوصف سفری ماجراجویانه را آغاز کردم.
نخستین وادی که بر آن گذر نمودم حضور در دانشگاه تهران و شاگردی بزرگان مردمشناسی ایران همچون دکتر محمود روح الامینی که پیر دیر مغان بود و من که از دیو و دَد ملول بودم و انسان آرمانیام آرزو بود، سالها «گرد شهر با چراغ»[2] گشته بودم تا انسانی همانند او را پیدا کنم و بعد از آن که او در گوشم خوانده بود سر بنه آنجا که باده خورده ای، در اولین سمینار «بررسی فرهنگ و ادبیات گیلان» که در روزهای اول و دوم شهریور 1372 در تالار دکتر معین دانشگاه گیلان برگزار شد، ملاقات با پیران طریقت، بزرگان، مفاخر و مشاهیر فرهنگ گیلان را نصیبم ساخت. یادم میآید آنروزها چنان از دیدار این رندان خرابات و مرشدان کوی فرهنگ و ادب این سرزمین به وجد آمده بودم که به همین مناسبت مقالهای در جریده کادح به تاریخ 19/ آبان / 1372 شماره 34 نوشتم و از ضرورت ایجاد پژوهشکده گیلانشناسی سخن به میان آوردم.
وادی دوم که بر آن پا نهادم حضور یافتن در نشستهای هفتگی خانه زنده یاد دکتر فائق نازنین و انجمن مهرورزان بود، آن خانه، خانهی رویاهای خیالانگیز من بود و در آن خانه بود که فرهنگ گیلان دل از من ربود و قلب گنج یابم را به سمت خود به نوسان درآورد و این عشق جانسوز امروز هم که به پیرانه سری رسیدهام دست از سرم برنداشته است و آنجا بود که کشتزار روح و روانم شخم خورد و دانه فشانی شد و بعدها به بار نشست.
وادی سوم که به آن داخل شدم به مشورت پیر مغانم، پوشیدن ردای طریقت و خرقهی معرفت خانقاه دانشگاه از دست پیر آن، دکتر فاروق خارابی که خود صوفی درد کشیده و دُرد چشیده این طریقت بود و سر سلسله صوفیان و سرحلقه پیرمغان؛ در روزهایی که من شاگردی درویش بودم و او شیخی عمارتنشین و شاهنشین! و این اتفاق میمون مصادف بود با سال 1373 و در آمدن من در جرگه دانشگاه گیلان و شروع فعالیت آموزشیام. هر چند باید اعتراف کنم در آن سالها تنها جسم و ذهنم در کلاس درس حضور داشت قلب و روحم همچنان در خیال تحقیق و پویش در فرهنگ گیلان در کوی و برزنها و کورهراههای دور پرسه میزد.
وادی چهارم که بر سر راه دیدم همراهی و همکاری در اجرای پروژه «موزه میراث روستایی» گیلان بود که آن خود فرصتی مغتنم بود تا با مفاهیم و یافتههای جدید و سازههای بنیادین و نمادین سنت و فرهنگ و میراث بر جا ماندهی روستاهای گیلان آشنایی نزدیکتر و ملموستر پیدا نمایم.
وادی پنجم که به آن گام نهادم همراهی با شورای پژوهشی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی بود که همراه شد با زایش و تولد فرزندی برومند به نام فصلنامه وزین و فاخر «فرهنگ گیلان» که آن را با همکاری یاران غار منتشر کردیم، گرچه بعد از ما که حکم پدرخواندهی آن فرزند رعنا و رشید (فصلنامه فرهنگ گیلان) را داشتیم از بدسگالی روزگار و بدعهدی ایام، گویا به دست فراموشی سپرده و به ایتام خانه نسیان فرستاده شده بود!!
وادی ششم که بر آن گذر کردم حشر و نشر با مجله «گیلهوا» و رفتن به دفتر نشریه و دیدار با مدیر مسوول آن جناب جکتاجی که خود رند خرابات بود و مرد شطح و طامات؛ و سردبیر سربدار آن هوشنگ عباسی که خراباتنشین بود و مردی دلنشین، برای ما که سالکان طریقت فرهنگ گیلان بودیم و کشتی نشستگان بحر گیل و دیلم.
وادی هفتم گذر از وادیهای بسیار و درک محضر پیران مغان و مرشدان معنوی طریقت عشق، مقارن شد با اراده معطوف به خواست سران و سروران دانشگاه گیلان برای راهاندازی پژوهشکده گیلانشناسی و این بار نیز از میان صاحبدلان عاقل و بالغ، قرعه فال به نام منِ عاشق زدند! و مسؤولیت تشکیل پژوهشکده گیلانشناسی را بر عهدهام قرار دادند و آنجا بود که باید از تمام تجارب و ره توشه وادیها بهره میجستم و آستینها را بالا میزدم و قدم به میدان کارزار مینهادم.
پژوهشکده گیلانشناسی در ابتدای خیابانی منتهی به مجموعه آرامگاه میرزا کوچک در محله سلیمانداراب قرار گرفته بود که به دلیل ازدحام دستفروشان در دو طرف آن، چشمانداز ناخوشایند و نامطلوبی بوجود آورده بود؛ احساس کردم خان اولی که باید از آن عبور نمایم سر و سامان دادن به این وضعیت ناخوشایند بود. به عنوان اولین کار، شهردار وقت رشت، دکتر محمدعلی ثابت قدم که جوانی خوش ذوق و نوگرا و خوش محضر بود را برای چای عصرانهای به پژوهشکده گیلانشناسی دعوت کردم و دو خواستهام را با او در میان گذاشتم.
اول- ساماندهی وضعیت دستفروشان ابتدای خیابان پژوهشکده گیلانشناسی تا آرامگاه میرزا کوچک،
دوم- ساخت پیادهروی سنگفرش و نماسازی آن به سبک رشت قدیم، چنان که شایسته و در خور این مجموعه فرهنگی باشد.
و ایشان خلاف وعده و وعید دادن برخی مسوولان، در کوتاهترین زمان ممکن این خواسته را چون غول چراغ جادو برآورده نمودند.
خان دوم در بدو ورود احساس کردیم چنین پژوهشکدهای نمیتواند بدون یک کتابخانه تخصصی چندان در کار تحقیق و پژوهش، عروس بخت را به کابین تخت در آورد! این بود که در کنار کتابهای اهدایی کتابخانه دکتر معین، استاد عباسیه کهن، دکتر فاروق خارابی، عبدالعظیم یمینی، استاد محمدتقی میرابوالقاسمی، مهندس کوچکیزاد و... خرید کتابهای گیلانشناسی و مردم شناسی و موضوعات مرتبط را اولویت نخست کارمان قرار دادیم و در این راه توفیقات فراوان حاصل کردیم.
خان سوم هایدگر میگوید: «آزادی در این است که باز باشید و هر پدیده را بدون قضاوت ببینید»، ما این سخن هایدگر را دیپلماسی خودمان برای شروع فعالیت در پژوهشکده گیلانشناسی قرار دادیم و سیاست درهای باز را در پیش گرفتیم و آدمها را بدون قضاوت کردن و لِیبل و برچسب چسباندن با روی گشاده پذیرا گشتیم. نخبگان و فرهیختگان و صاحب قلمان بسیاری بودند که به دلیل بیمهریها و نادیده انگاشتنها و ناشکیباییها، روی از خلق تافته و در عزلت خود گوشهای اختیار کرده و در به روی جمع بسته بودند، صلاح کار در آن دیدیم به اندرونی عزلت خانههای یکایکشان سر بزنیم و از طبع لطیف و حساس آنها استمالت و دلجویی نماییم و آنها را آبرو و اعتبار این مُلک و این دیار برشماریم و اهمال به کار رفته در سالیان پیش را نکوهیدیم و لاجرم اقبال و اشتیاق آنها را برای همدلی برانگیختیم.
خان چهارم روزی در دفتر پژوهشکده نشسته بودم و درباره موضوعی با حضرت حافظ از سر تفنن تفأل میزدم:
گفتم که خواجه کی به سر حجله میرود؟
گفت: آن زمان که مشتری و مَه «قِران» کنند
دو روز بعد، آنگاه که مشتری و مَه «قِران» کردند بخت سعید نیز در راه بود و من بیخبر از همه جاکه:
ز اخترم نظری سعد در ره است که دوش
میان ماه و رخ یار من «مقابل» بود
و ستاره سعد من در راه بود و دکتر محمدباقری استاد برجسته دانشگاه تهران (سردبیر مجله وزین تاریخ علم دانشگاه تهران) که دورادور آوازه پژوهشکده گیلانشناسی به گوشش رسیده بود در هیأت خواجهای پر حشمت و جاه ما را به ملاقات سر زده خود مفتخر نمود و به رسم کریمان دست خالی هم نیامده و پیشنهاد سخاوتمندانهای با خود آورده بود. ایشان فرمودند: در طول سالها توانستهام اسناد و مدارک ارزشمندی از کوشیار گیلانی ستارهشناس نامآور گیلانی به دست آورم و اکنون با شنیدن نام و آوازه پژوهشکده گیلانشناسی با خود گفتم چه جایی بهتر از اینجا که هم فال است و هم تماشا ...
چه خوش بود که به یک کرشمه دو کار زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار
من که از کرم و سخاوت حضرت استاد سر از پا نمیشناختم پیشنهاد او را با دل و جان پذیرا گشتم و با آن که به دلیل شرم ذاتی و محجوب بودن هرگز روی درخواست از کسی را نداشتم اما نمیدانم چگونه با سماجت و بدون خجالت به ایشان عرض کردم: من مرکز کوشیارشناسی را در پژوهشکده راهاندازی میکنم اما به یک شرط (لابد حضرت استاد در دلشان گفته بودند این دیگر کیست؟! دندان اسب پیشکشی را هم مگر میشمارند؟!) و ایشان با تعجب پرسیدند، چه شرطی؟ گفتم به این شرط که در روز افتتاح مرکز کوشیارشناسی قول بدهید یک ساعت آفتابی در محوطه پژوهشکده گیلانشناسی نصب نمایید و استاد با روی گشاده قبول کردند.
دو روز قبل از افتتاح مرکز گیلانشناسی در بهمن ماه 1393 ایشان ساعت آفتابی زیبایی در محوطه پژوهشکده نصب کردند که اشک شوق ما و رشک رقیبان را برانگیخت.
خان پنجم به یاد دارم در غروبی غمانگیز تفرج کنان با یکی از دوستان در بوستان نشسته بودیم و پا بر چمن نهاده که یاد این دو بیتی خیام افتادم و خواندم:
هر سبزه که بر کنار جویی رُسته است گویی ز لب فرشته خویی رُسته است
پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی کان سبزه زخاک لاله رویی رُسته است
و این مرا به خیالی دور و دراز فرو برد که به روزگاری که حلقهنشین خانقاه و قیل و قال درس و مدرسه و دانشگاه بودم و آب مراد از چشمهسار معرفت دکتر عسگری خانقاه مینوشیدم و انسان آرمانیام را میجستم؛ اولبار او بود که آن سوی پرده انسان و انسانشناسی را بر من گشود تا نادیدهها و ناشنیدهها را دریابم و انسان را نه پی و استخوان که معدن ملاحت و کان حلاوت بدانم. از دیرباز رویای ایجاد آزمایشگاه انسانشناسی زیستی در ذهن و ضمیرم خانه کرده بود و مقارن آن یکی از دوستان قدیم که رفیق گرمابه و گلستان هم بودیم از بخت روزگار مستوفی و مستشارالدوله بودجهبندی و بودجهریزی گیلان شده بود ما نیز که هنری جز سخندانی و شکرریزی نداشتیم به فرموده جمالزاده که "فارسی شکر است!" که اگر فارسی شکر است، گیلکی دوشاب و شراب است! به رسم قدیم کاسه خالی لاجوردی خود را نزدش بردیم و از رویای بزرگمان برایش داستانها گفتیم و او که چون من خود از دلدادگان و دلشدگان فرهنگ گیلان زمین بود، کاسه لاجوردی ما را از جود و کرم خود لبریز و سرریز نمود تا مهیای این مهم شویم. پس از تهیه مقدمات کار توفیق رفیق راهمان شد تا در شهریور 1395 برای نخستین بار آزمایشگاه انسانشناسی زیستی را در پژوهشکده گیلانشناسی افتتاح نماییم و شانس بر در خانهمان یک دم دقالباب میکرد که انسانی عاشق و عالم چون دکتر محمدرضا اقدامی با رویی گشاده در را به روی ما گشود و این مسوولیت را قبول نمود.
خان ششم همسایگی ما با آرامگاه میرزا کوچکخان، هم از یک سو برایمان مایه مباهات و برکات بود و هم از دیگر سو مسوولیتآور، چنانکه در سفرمان به فرنگ دیدیم در همه کشورها آرامگاه چنین مردان وطنپرستی با موزههای زیبا و مجموعه اسناد مزین شده است، اما آرامگاه میرزا فقیرانه در گوشهای مانده و فاقد چنین مرکز اسنادی بود. هر روز که میخواستم به پژوهشکده پای گذارم احساس میکردم میرزا در گوشه آرامگاهش ایستاده و با آن هیبت جنگلیاش و چشمهای سبز عسلیاش (کاس چوم) به من خیره مانده است!
دوستان من با تشخیص این مهم، مرا در بازگشایی مرکز اسناد جنبش جنگل مورد التفات قرار دادند، و با جمعآوری مدارک و اسناد داخل و خارج کشور موفق شدیم مرکز اسناد جنبش جنگل را در سال 1393 افتتاح نماییم و دکتر عباس پناهی مدیر گروه تاریخ دانشگاه گیلان مسوولیت این مرکز را عهدهدار گشتند.
خان هفتم که هنوز در رویای وصالشان هستیم تهیه و تدوین نخستین اطلس جامع مردم شناسی برای گیلان است، و راهاندازی کتابخانه مجازی، تهیه و تدوین اطلس آناتومی گیلانیان در آزمایشگاه انسانشناسی، راه اندازی سایت کتابخانه و تارنمای پژوهشکده گیلانشناسی و آزمایشگاه انسانشناسی زیستی و...
پر واضح است که من به سر منزل این توفیقات به تنهایی ره نبردهام و همکاران و دوستان شفیق بسیاری در این راه پر تلاطم و پرنشیب و فراز، در کنار من بودند که اگر یاری و حمایت و کرامت آنان نبود من در همان خان اول در جا زده بودم. سروران من از جمله ریاست محترم دانشگاه گیلان (که پژوهشکده گیلانشناسی در زیر نگین پادشاهی اوست) معاون محترم پژوهشی دانشگاه، رییس سازمان مدیریت و برنامه ریزی استان، که اقامت دایم قلبمان را اخذ نمودهاند! تیم همکار من در پژوهشکده گیلانشناسی و .....
من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
امروز آوازه پژوهشکده گیلانشناسی دانشگاه گیلان نه فقط در گیلان و ایران بلکه در ورای مرزهای ایران، در آن سوی آبها نیز شنیده میشود و مورد رجوع و وثوق محققان و پژوهندگان کشورهای پیشرفته اروپایی نیز است و محققان برجسته ای همچون کریستیان برومبرژه که برجسته ترین گیلانشناس حال حاضر دنیاست به عنوان عضو پیوسته پژوهشکده و مشاور، با پژوهشکده گیلانشناسی همکاری تنگاتنگ و مستمری دارند. ما در پژوهشکده گیلانشناسی برخلاف مراکز استانشناسی که اغلب مطالعات و تحقیقات نظری انجام میشود، هم در حوزه مطالعات و تحقیقات نظری و هم در مطالعات میدانی فعالیت داشته ایم و در حوزه تولید علم بومی حرفهای نویی برای گفتن داریم.
ما همچنین از گفتمان هویت و سنت نیز غافل نبودهایم و بسیاری از آیینهای سنبلیک با خاستگاه ملی و محلی را وارد گفتمان خود نمودهایم، از جمله آنها آیین نوروز (ملی)، نوروز شبانی (بومی)، شب یلدا و ... است.
البته که همیشه باد شمال و موافق نوزیده و گاهی ابرهای سیاه آسمان سینهمان را به سیطره خود در آورده!! زمانهایی که از منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد و از پریشانی روزگار به جان میآیم وقتی پا به پژوهشکده مینهم گویی کودکی هستم که تنها در آغوش گرم مادر به آرامش و آسایش میرسم.
در این زمانه که لشگر بیداد سر میشکند! و رقیبان دل میشکنند! چه جایی بهتر از آغوش گرم تحقیق و پژوهش و کتاب و قلم؟! در چنین روزگاری آیا جز فرهنگ و ادبیات، هنر، تحقیق و مطالعه چه چیز دیگری میتواند پناهگاه و مأمن ما انسانهای شوریده حال باشد؟ جز این به کجا میتوان پناه برد و ساعتی به دور از غم ایام آسود؟! به قول نیما:
به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را؟
در تمام طول این سالها جوهر جان و جنم من چه به عنوان یک مردمشناس و چه به عنوان یک معلم، عشق ورزیدن بدون شرط و بی چون و چرا به مردم سرزمینم و فرهنگ آن بوده و هر اقبالی هم به دست آوردهام از «دولت عشق» بوده، نه تنها عشق به نخبگان و فرزانگان و فرهیختگان که عاشق مردم فرودست و گاه حتی فرومایه نیز بودهام و طعن حریفان و رقیبان را به جان خریدهام!
چرا که شخصاً معتقدم داشتن اجداد و پیشینیان و مشاهیر اسمش فرهنگ نیست، این را تاریخ غنی میگویند «فرهنگ طرز رفتار و خلقیات و تعاملات ما با یکدیگر است».
اکنون که در دوره گذار به عصر دیگر هستیم بسیاری از یادمانها و کهن الگوها و آیینها و مناسک در حال نسیان و فراموشیاند. امواج جدیدی در راه است. به تعبیر الوین تافلر در کتاب «موج سوم» و طوفانهای سهمگین نیز از پی آن دوان! ما میتوانیم در برابر این امواج خروشان و طوفانهای عظیم، هم سد و دیوار بسازیم و هم آسیاب بادی و آبی! انتخاب با ماست؟!
اجازه بدهید به عنوان یک مردمشناس بگویم: براساس نظر کارل گوستاویونگ در کتاب «کهن الگوها» ما انسانها با وجود تفاوتهای نژادی و مجموعه تفاوتهای زبانی و فرهنگی ـ همه دارای یک جوهر مشترک ناخودآگاه جمعی هستیم؛ به تعبیر یونگ این ناخودآگاه جمعی ویژگی مشترک بشریت است و به تمام تفاوتهای نژادی و برتری جوییهای نازیستی و مازوخیستی بیاعتناست. پرداختن ما به فرهنگهای بومی، محلی، منطقهای و ملی نباید و نمیتواند ما را از حافظه جمعی جهانی مجزا و متمایز کند.
امروز بشریت به دنبال صلح جهانی، یکدلی، همزبانی و یکرنگی است. جهان در حال عبور از دوران استیلای کهن الگوهای قدیم و پا نهادن به ساحت نوین آگاهی، هشیاری و بیداری است. ما وظیفه داریم در کنار احترام گذاشتن و بزرگداشتن مواریث گذشته، نگاهی رو به جلو و آینده نیز داشته باشیم و با آغوش باز، تحولات جدید پیش رو را رصد نماییم.
*دکترسیدهاشم موسوی
رییس پژوهشکده گیلانشناسی دانشگاه گیلان
[1] - گنج بانو، راسویی کوچک است که بر اساس باورداشت های مردم گیلان، لانه اش را در جایی که گنج پنهان شده درست می کند.
[2] - «گرد شهر با چراغ» درباره انسان شناسی نویسنده دکتر محمود روح الامینی