قرار است بیاید، ببارد و ببرد چاپ
رنجی که پایان ندارد
1 مهر 00 - 00:07  | 675 بازدید

 

گیلان فردا-به روزهایی که گذشت، فکر میکنم.

روی صندلی حصیری در ایوان خانه ویلایی مادرم نشسته ام و به گلدان های شمعدانی او که مرتب روی پله ها چیده شده، نگاه می کنم.

هنوز چند روزی تا آمدن بهار فرصت هست.

 سینه ام را پر می کنم از عطر شمعدانی های رنگی مادر.

ریه ام شاد می شود بعد از مدتها...

مدت های زیادی است که «خودم» و «خودم» درگیر بوده ایم. از همان نوع «خود درگیری».

منِ من در هفته ها، ماه ها و حتی همین روزهای آخر زمستان، هم شادی داشته و هم غم.

غم از دست دادن عزیزانی که «کرونا»سراغشان آمد. دست هایشان را گرفت و برد به سرزمینی بهتر.

سرزمینی که نشانی از کره خاکی ما ندارد.

به گمانم آنجا دیگر «ریه هایشان» نمی سوزد و درگیر نیست.

 درگیر فقر،گرانی، بی عدالتی، تبعیص، ظلم و ...

همه این کلمات خود شرمنده « کرونا» هستند، زیرا می دانند که لباس عاریه پوشاندن بر قامت آن ها، تا مردم خسته از همه دردها، به لب فرو بستن، راغب باشند.

همان هایی که به هر بهانه ای دست در جیب مردم می کنند تا خود به «نان» و « نوایی» برسند.

و عجیب نانشان در روغن«ریه های سوخته» مردمی است که به نان شبشان محتاج هستند.

راستی آسمان خانه ما ابری است؛ ولی از باران خبری نیست.

در شهرستان مجاور مان، شنیده ام«سیل» آمده و دار و ندار مردم زیر آب است.

ولی عجیب است که در این شهر عده ای« زیرآبی» می روند برای به دست آوردن«نام» و « نان».

اشتباه نکنید!

آنها سیل زده نیستند.

آنها سیل راه می اندازند برای رسیدن به آبی که بهتر بتوانند در آن « شنا» کنند.

الحق و الانصاف که شناگران ماهری هم هستند.

راستی آسمان شهر شما، بارانی است؟

اینجا که «سیل»است...

چند روزی فرصت هست تا «بهار» از را برسد.

منتظرش هستم تا در بزند.

منتظرم تا آب های سرگردان شده از سیل را به سمت او راهی کنم. چون او بهتر می داند حال و روز خاک های تشنه و تَرَک خورده بی آب را.

بهار که از راه برسد، فصل رویش است و دگرگونی.

برای آمدن بهار، شمعدانی ها بی قرارتر شده اند.

برای آمدن و رسیدنش، آب و جارو کرده ام، همه راه ها و کوچه های دلم را.

قرار است که بیاید، ببارد و ببرد همه باقی مانده پستوی دل های غمگین را.

آماده شو.

برای نو شدن.

برای نو دیدن و برای«از نو شنیدن»

«نو شدن هایتان شیرین»

 

مژگان شفاعتی

 

 

****************************************************

رنجی که پایان ندارد 

 

گیلان فردا-روزی که قلم در دست گرفتم و نام خبرنگار بر خود نهادم عهد کردم که از درد و رنج مردمانی بنویسم که صدایشان به جایی نمی‌رسد، از رنج برنج کارانی بنویسم که با دستانی پینه بسته روزگار را به سختی میگذرانند، از مادر پشت خمیده ای بنویسم که سالها یتیم داری کرده، از سختی کار کارگرانی بنویسم که با کمترین درآمد روزگار میگذرانند و از بیمارانی بنویسم که ضمن تحمل درد بیماری در فکر تامین هزینه‌های هنگفت درمان هستند، اما هیچ وقت تصور نمی‌کردم که قرار است روزهای سختی را با سرطان بگذرانم ، بارها شاهد اشک بیماران سرطانی بودم و آنها را دعوت به آرامش میکردم اما هرگز تصور نمی‌کردم که روزی دیگران امید به آینده را به من نوید دهند.

 

البته معتقدم که خداوند با این کار مسیر زندگی ام را تغییر داد.

سالها قلم زدم و لنز دوربینم را بر مسائل جامعه زوم کردم ، دیدم هنوز میتوانم بیشتر از این کارساز باشم و دو سال پیش موسسه ای با هدف توانمندسازی زنان و خانواده در شهرستان راه اندازی کردم و امروز خوشحالم که حدود ۴۰ نفر از بانوان شهرستان که غالباً بی سرپرست هستند و یا درآمد پایین دارند توانمند شده اند.

من عهدی با خدای خود بسته ام که در هر شرایطی بی منت به خلق کمک کنم و از هر توانم در این مسیر بهره گیرم و در این راه نه بیماری سرطان، نه شیمی درمانی و نه درد مانعی برای رسیدن به اهدافم نباشد.پس از خداوند بزرگ میخواهم مرا یاری کند تا ضمن مبارزه با بیماری توانایی خدمتگزاری بیشتر به مردم را به من عنایت فرماید.

طی مدت بیماری از عنایت ویژه مدیر کل محترم ارشاد استان گیلان، آقای ابراهیمیان، سرکار خانم باقری پور ، ریاست محترم دانشگاه علوم پزشکی گیلان، مدیر عامل محترم هلال احمر گیلان، فرماندار محترم شهرستان رضوانشهر، نماینده مردمی شهرستان، ریاست محترم اداره ارشاد و بهزیستی شهرستان، شورای شهر و شهرداران رضوانشهر و پره سر ، همکاران بسیار خوبم

برخوردار شدم و مهمتر از همه همسر مهربان و خانواده ام که مرا در روزهای سخت همراهی کردند.

امیدوارم پس از طی دوره درمان شایستگی خدمت مجدد را داشته باشم.انشاالله

 

مهتاب ره از رضوانشهر

 

برچسبها : ،
به اشتراک بگذارید:

نظر بنویسید:

security code