چهارشنبه ها(شماره8) چاپ
ننوشتن جزیی از نوشتن
28 تیر 02 - 00:04  | 376 بازدید

حالا که نمیشه از هیچ چیز نوشت، حالا که نباید از فقر و گرانی، از مفاسد اجتماعی، از بی عدالتی و تبعیض، از انتقادات اجتماعی گسترده، از گرانی ها و تورم کمرشکن، از کارگران بیکار و معلمان گله مند، از حقوق زنان و حق شهروندی، از اقتصاد به گِل نشسته و ... حرفی به میان آورد شاید بد نباشه به موضوعات دم دستی بپردازیم و تهیه گزارشات و مصاحبه های درجه یک رو به متنی ساده و انشاگونه تقلیل بدیم، تا نگن سیاه نمایی شده! بنابراین همه چیز گل و بلبله و ملالی در بین نیست! همه ی شاخص ها هم در حال رشد البته از نوع صعودی و با شیبی به سرعت نور هستن(!)، اما گویا شاخص بیکاری نزولی شده،آن هم آنقدر نزولی که محسوسه و بیکاری در جامعه مشاهده نمیشه!

قراره در ستون چهارشنبه ها با نگاهی ساده نکات روزمره در کوچه و خیابان رو که همه ی ما هر روز با اونا روبرو میشیم، یه بار دیگه مرور کنیم، بنویسیم و بخونیم و بگذریم... میپرسین چرا بگذریم؟ خب چون گوش شنوایی نیست، چون مسایل و مشکلاتی که تبدیل به معضلات شده برای هر فرد بیسواد و باسوادی و برای هر بچه و بزرگسالی مشخص و مثل روز روشنه ولی وقتی قرار نیست حل بشه(!)ما هم مجبوریم بگیم و بگذریم... .

در واقع زبان از توصیف وضعیت بوجود آمده یا بهتر بگیم وضعیت بوجود آورده شده قاصره و برای توصیف شرایط، باید فرهنگستان ادب کلمات و جملات جدیدی ارایه بده تا گویای موقعیت و وضعیت جامعه باشه!

بگذریم، خب چطوره هشتمین انشای ستون چهارشنبه ها رو اختصاص بدیم به ننوشتنِ!

میگه چرا کم کار شدی؟ چرا بیشتر نمی نویسی؟

میگم بخشی از نوشتن، ننوشتنِ!

متوجه میشم با استفهام نگاهم میکنه، دوباره تکرار میکنم "خب فقط نوشتن مهم نیست، بخشی از نوشتن، ننوشتنِ، چون نمی خوام دروغ بنویسم." میگه حق داری، درک میکنم ...

اینا بخش کوتاهی از دیالوگ من و یه همکار خیلی قدیمیه که چند روز پیش بر حسب اتفاق دیدمش.

پس از سلام و احوالپرسی معمول و کنکاش در اینکه کجایی،چه می کنی،چه خبر و خلاصه این دست سوالات میگه: "من سال هاست از دنیای رسانه فاصله گرفتم و سراغ کارهای دیگه رفتم، ولی خبرها رو در رسانه های مجازی دنبال می کنم."

هر چند خاطرات مشترک زیادی با این همکار قدیمی ندارم و دیدارهای ما بیشتر به حضور اتفاقی در مراسم و سخنرانی و همایش ها بسنده میشه ولی گویا او خواننده دایمی مطالب روزنامه بوده، برام خیلی جالبه که حتی بعضی از مطالبی رو که زمان زیادی از چاپ شون گذشته یادآوری می کنه. این موضوع منو خوشحال میکنه و حتی بخش هایی از خاطرات کاری سال های خبرنگاری برام زنده میشه، ولی خب در سال های اخیر رنگ و بوی همه چیز تغییر کرده و از دوران کرونا به این طرف دیگه هیج چیز مثل سابق نیست...

خلاصه همینطور که چند قدم با هم راه میریم از خودش میگه، از اینکه ازدواج کرده و مادر چند تا بچه است، از اینکه چند جا کار کرده ولی همه کارفرماها حق و حقوقشو ضایع کردن، از اینکه حتی فکر مهاجرت به سرش زده و حتی از اینکه کلی قرض و بدهی دارن و فرزندانش در آستانه جوانی و البته بیکار هستن و درآمد شوهرش کفاف هیچکدوم از مخارج زندگی رو نمیده و...

یادم میاد همیشه آدم خوش صحبتی بوده، حتی همان موقع ها هم با اینکه فقط در بعضی از جلسات و همایش ها همو می دیدیم، همیشه اهل صحبت بود.

میگه حیفِ چرا بیشتر نمی نویسی!

میگم:" از چی؟؟"

قبل از اینکه چیزی بگه، میگم:" البته نه اینکه سوژه برای نوشتن نباشه، اتفاقا برعکس، تا دلت بخواد سوژه برای نوشتن هست..."

سرش رو به نشانه تایید و تاسف تکان میده و میگه می فهمم، تنها شما نیستی که کم کار شده ای، خیلی از نویسندگان و روزنامه نگاران و هنرمندان دیگر هم کم کار شدن. یا انگیزه ندارن و یا پرداختن به این همه سوژه های

مختلف ممکنه به مذاق بعضی ها خوش نیاد!"

میگم: "همینطوره، سوژه های زیادی در همه حوزه ها از جمله اجتماعی، اقتصادی،فرهنگی، ورزشی، سیاسی، کشاورزی، خانواده، شهری و... وجود دارن که اگر فضایی برای پردازش و نقد درست وجود داشته باشه چه بسا قابل رفع شدن باشن، ولی گویا چشمها نابینا و گوش ها ناشنوا شدن."

میگه:"اتفاقا هم می بینن و هم می شنوَن اما براشون صرف نداره و پوست ها کلفت شده و قُبح بسیاری از ناهنجاری ها از بین رفته."

میگم: "با همه اینها نباید یک طرفه به قاضی رفت و بلاخره کارهایی هم انجام شده."

از پوزخندی که نثارم میکنه حس بدی پیدا میکنم، به خودم میگم آیا حرف بی ربطی زدم...!!

میگه:"عجیبه که شما هنوز خوشبین هستین، مگه جایی هم برای خوشبینی مونده!"

و در همون حین با اشاره به جهات مختلف خیابان سوژه هایی رو به من نشون میده و میگه: "یعنی وضع ما باید الان اینجوری باشه! به قول خودم چند روز اومدم شهرم که آب و هوایی عوض کنم و دلم باز بشه ولی می بینم وضعیت اینجا نه تنها بهتر نشده بلکه از سال های قبل خیلی هم بدتره ..."

خلاصه پس از رد و بدل شدن یه سری حرف های معمولی و کاری موقع خداحافظی دوباره میگه:" ولی با وجود همه مشکلات بیشتر بنویس..."

و من هم میگم اگر واقعیتش رو بخوای چیزهایی که روزنامه ها نمی نویسن و رسانه ها انعکاس نمیدن خیلی مهم تر از چیزهایی هست که می نویسن! در حقیقت ننوشتن، بخش بزرگ و مهمی از نوشتنِ، به عنوان مثال اگه بخوایم اتفاقات زیر پوست شهر رو به نگارش دربیاریم باید کل ستون سفید بمونه...

شهلا ابراهیم زاده اصلی

 

به اشتراک بگذارید:

نظر بنویسید:

security code