دیروز ، امروز ، فردا
20 مهر 94 - 00:07 | 1903 بازدید
گیلان فردا- آموزش نسل دیروز به گونه ای بود که آنچه گفته می شد باید پذیرفته و به کار گرفته می شد بدون پرسش یا اعتراضی؛عرف و اخلاق جامعه بر محوری می چرخید که آنچه نوشته یا گفته می شود حاصل تفکر، اندیشه، عملکرد و تجربه ی پیشینیان بوده که بسیار از ما داناتر، آگاه تر و نکته سنج تر بوده اند و دیگر چون و چرا در نوشتار و گفتارشان جایگاه و معنایی ندارد.
وقتی مثلا برای تشویق مردم به نیکوکاری یا دستگیری از درماندگان و محرومان جامعه سخنی گفته می شد و با چاشنی بیتی از شعر هم همراه می شد پر واضح است که دیگر جای بحث و گفتگو نیست به ویژه آنکه اگر آن شعر از شاعر و سخنوری نامدار چون سعدی یا هم طرازان وی باشد و در این گونه موارد اگر کسی جرات به خرج می داد و سوالی مطرح می کرد و اعتراضی می کرد متهم می شد به بی ادبی و گستاخی که تو را چه به این فضولی ها که درباره ی نوشته یا گفتار فلان شاعر، نویسنده یا سخندانی مشهور و پرآوازه دلیل بخواهی و در صحت و درستی آن گفتار یا نوشتار دچار شک و تردید شوی و اما و اگر بیاوری؟!
این روش و نحوه ی برخورد و آموزش در خانواده، مدرسه و جامعه حاکم بود، خواهی نخواهی باید بدان تن در می دادی و اگر هم گاهی کورسویی از اندیشه ای، باوری و یا نظری دیگر به ذهنت راه می یافت حاصلی جز سرکوب، ریشخند، تنبیه و بدوبیراه نداشت و بر همین منش و روش این حالت تسلیم و اطاعت کورکورانه و جمود فکر و اندیشه و خود ناباوری از نسلی به نسل دیگر منتقل می شد و می دیدی که همچنان"در، بر یک پاشنه می چرخد."
کلاس ششم ابتدایی بودم در دبستان سیروس رودبار. پیرمردی که به عنوان دفتردار مدرسه فراست می کرد نقش معلم رزرو را هم داشت و هرگاه معلمی به هر دلیلی نمی توانست در کلاس حضور یابد به جای معلم غایب به آن کلاس می آمد و به پند دادن و نصیحت گویی می پرداخت تا ساعت کلاس به پایان برسد. یک روز هم ما توفیق پیدا کردیم که از شنیدن حکایت های شیرین و نصایح پدرانه اش بهره مند شویم و ایشان هم آن روز برای ما در باب کمک به همنوع و دستگیری از بیچارگان صحبت کرد و این بیت شیخ اجل سعدی را هم به عنوان شاهد مثال و سند درست و منطقی بودن ادعایش برایمان خواند که:"تو نیکی می کن و در دجله انداز/که ایزد در بیابانت دهد باز" و سپس ادامه داد که علت سروده شدن این بیت شعر هم این بوده که به واقعیت داستانی اتفاق افتاده و این بیت شعر حاصل تجربه ای است که از آن داستان گرفته شده است و سپس با همان روش همیشگی خود داستان را بدین گونه بیان کرد تا دیگر در صحت و درستی آن شکی در دلی ایجاد نشود و به شرح ماجرا پرداخت:
حاکمی غلامی داشت که بسیار مورد محبت و توجه اش بود. روزی غلام برای شنا کردن به دجله می رود و به غفلتی آب او را با خود می برد ولی از آنجا که اجلش سر نرسیده بود در سطح آب شناور می ماند و به تخته پاره ای دست می یابد، سوار بر آن در جهت رود دجله به پیش می رود و موجی او را به کناره ی دیواره ای از رود پرتاب می کند، چندین روز از این واقعه می گذرد و حاکم یا امیر، غواصانی را برای یافتن مرده یا زنده ی غلام می فرستد که آنان پس از چندین روز غلام را بر دیواره ی رود یافته، صحیح و سالم به نزد امیر می آورند که باعث شادمانی می شود. از غلام می پرسند که چگونه غرق شدی؟ او ماجرا را تعریف می کند و از او سوال می کنند چگونه در این مدت از گرسنگی آسیبی ندیدی و زنده مانده ای؟ او می گوید«هر روز دو قرص نان که نام شخصی بر آن نوشته شده بود از آب می گرفتم و می خوردم و زنده می ماندم». نام شخص را می پرسند و پس از شنیدن نامش برای یافتن او اقدام می کنند و نانوایی را می یابند که هر روز نام خود را بر دو قرص نان حک می کرده و به امید آن که گرسنه ای یا درمانده ای را سیر کند به امواج دجله می افکنده است. امیر با شنیدن این داستان دستور می دهد که هدایای فراوانی به آن شخص بدهند و او هم پاداش نیکو کاری خود را بدین گونه دریافت می کند. نصیحت گوی سالخورده با بیان این داستان نیز ما را تشویق می کرد که کار نیک هیچ گاه بی پاداش و کار بد بی سزا نمی ماند. که البته در این نتیجه گیری هیچ شک و تردیدی نیست و به قول معروف پاداش و سزای کارهای خوب و بد دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد!
یکی از دانش آموزان پرسید:"آقا! این دو قرص نان در میان امواج خروشان دجله که انسان را با خود می برد و غرق می کند چگونه با طی مسافتی طولانی سالم می ماند و حتی نام نگاشته شده برآن از بین نمی رود و هر روز صحیح و سالم به دست آن شخص نشسته بر ساحل رود دجله رسیده است؟ پرسش همان بود و خشم پیرمرد ناصح همان، از کلاس بیرون رفت و چند دقیقه بعد مدیر مدرسه با ترکه ای در دست وارد کلاس شد و بی مقدمه پرسید که پرسش کننده را معرفی کنید. همه سکوت کردند و کسی جرات نکرد سخنی بگوید و او هم از همان ردیف اول شروع کرد به کف دستی زدن، یکی دو ردیف که بی گناه کف دستی خوردیم، همکلاس پرسشگر ما که از بقیه بچه ها بزرگتر و قوی تر هم بود گفت آقای مدیرمن سوال کردم. و بدین گونه اگرچه او با کف دستی خوردن فراوان بقیه را از شر کتک خوردن نجات داد ولی واقعا همه ی ما از این پیشامد اندوهگین و متاثر شدیم.
این واقعیتی بود از روش تعلیم و تربیت در گذشته، دقیقا 65 سال پیش، که نگارنده خود شاهد آن بود و پس از این همه سال هنوز آن را به خاطر دارد و اثرش را فراموش نکرده و نخواهد کرد. بعدها که نگارنده خود به کسوت معلمی در آمد با اثرپذیری از آن رفتارهای ناهنجار و خشونت آمیز گذشته که حاصلی جز جمود فکری و خشونت اخلاقی و رفتاری نداشت در تمام دوران خدمت فرهنگی خود بر آن کوشید که نه تنها از پرسش و توضیح خواستن دانش آموزان ناراحت و عصبانی نشود بلکه آن ها را وادار به پرسش و دلیل خواستن کند و چه بسا که با کمک و بحث با یکدیگر راه حل مناسبی برای پرسش ها پیدا می شد. آری این چنین بود در گذشته...
اما امروز دانش آموزان بدون ترس و واهمه در برابر چنان استدلالی لب به اعتراض می گشایند و از گوینده دلیل و شاهد می خواهند که مثلا چگونه ممکن است دو قرص نان در امواج رودی شناور باقی بماند بدون آن که آسیبی ببیند و سپس چگونه هر روز به دست مغروقی نجات یافته و نشسته بر دیواره ی رود برسد؟! و به فرض آن که اگر سوال و پرسشی مطرح نشود که می شود، نه تنها باور نمی کند بلکه آن را داستانی بی پایه و اساس می شمارد و ارزشی برایش قائل نخواهد بود. زیرا دانش آموز و نسل امروز چشم و گوشی باز دارد و اگر مساله ای با دلیل و منطق همراه نباشد آن را نمی پذیرد و بیان داستان هایی این چنین نه تنها نویسنده یا گوینده را به نتیجه ی دلخواهش که باوراندن و قبولاندن نظرش به دیگران است، نمی رساند که هیچ، نتیجه ی عکس هم به بار می آورد و باعث آن چنان بدگمانی و بی اعتقادی به چنین نویسنده یا گوینده ای خواهد بود که اگر سخنی را هم به درستی و منطقی قابل قبول بیان کند به سختی می پذیرد.
نسل امروز آگاه است و هوشیار، خود، جامعه و محیط پیرامونش را آن چنان که هست می شناسد، در برابر بی منطقی ها ایستادگی می کند. برای حل مشکلات به دنبال یافتن و شناختن علت و معلول می رود، امروز دیگر نمی توان نسل پرسشگر "چرا؟" گو را با داستانی(هر قدر هم زیبا و فصیح) یا بیت و ابیاتی شعر یا جمله ای پندگونه وادار به پذیرش کرد. کوشش و تلاش با روش آموزشی گذشته و ایجاد ترس و رعب، آب در هاون کوبیدن و نقش بر آب زدن است.
نسل جوان امروز اطلاعات وسیعی از جهان هستی و خود دارد که نمی توان آن را نادیده گرفت و باید بپذیریم و باور کنیم که امروزه هم دنیا، هم روابط اجتماعی در دنیا و هم طرز فکر و اندیشه ی نسل های جدید تغییر یافته است و چه زیباست که به جای قرار گرفتن در مقابل نسل جوان، در کنارشان قرار گیریم و با استفاده از اندوخته ها و تجربیات گذشته ی خود با استدلال منطقی و درست با روشی دوستانه همگام با آنان حرکت کنیم تا بتوانیم جامعه ای سالم، با نشاط و پذیرای میراث های گرانبار به جا مانده از نسل های گذشته داشته باشیم نه نسلی رمنده و به بی راهه رفته و این ممکن نیست مگر با خودسازی و درست اندیشی، تا شاهد شکوفایی جوانان در امروز بوده و فردایی پربارتر داشته باشیم.
سیدنورالدین هاشمی
فرهنگی بازنشسته